نوشته‌های بی‌خواننده

یادداشت‌های روزمره‌ی ما، بدون هیچ قید خاصی

روستای کندوان

with 8 comments

کندوان را باید یکبار دیگر ببینم. در مسافرت ارتحالی سری هم به کندوان زدیم، اما خستگی ما و شلوغی کندوان نگذاشت که روستا را درست و حسابی بگردیم و به همه‌ی کنار گوشه‌هایش سرک بکشیم.

روستای کندوان

(عکس از ویکیپدیا)

چیزی که من از کندوان دیدم، روستایی بود در دامنه‌ی کوهی سرسبز، مشرف به دره و کوهی سرسبزتر، با خانه‌هایی در دل صخره‌های دوکی‌شکل، با یک عالمه دستفروش که عسل و بادام و پونه و چیزهای دیگر می‌فروختند، و یک عالمه بازدید کننده که بیشترشان مال همان حوالی بودند و ظرف آورده بودند تا از آب چشمه‌ی کندوان پر کنند و ببرند (ظاهرا خواص درمانی دارد) یا وسایل پیک‌نیک آورده بودند تا همان حوالی اتراق کنند.

روستای کندوان 

صخره‌ها بر خلاف تصور قبلی من سنگی نبودند. یعنی جنس‌شان نوعی خاک خیلی سفت و با مقاومت بالا بود.

روستای کندوان - بافت خاکی صخره

پایین دست ده، نزدیک جاده، خانه‌ها و مغازه‌هایی با مصالح امروزی ساخته بودند که زشتی‌شان بدجوری توی ذوق می‌زد و با بافت سنتی روستا هم هیچ تناسبی نداشت. تابلوهای فلکسی از خانه‌های نوساز هم آزاردهنده‌تر بودند.

روستای کندوان

(از عکس‌های پسردایی – آلبوم کندوان)

برای اینکه بتوانی از بافت سنتی روستا عکس زیبایی بگیری باید از دامنه‌ی کوه روبروی آن بالا می‌رفتی و این کار هم که از ما برنمی‌آمد. اما توی خود روستا فضاهای خوبی برای عکس کلوزآپ پیدا می‌شد.

روستای کندوان

بعضی کندوانی‌ها، دویست تومان می‌گرفتند و داخل خانه‌شان را به بازدید کنندگان نشان می‌دادند. این پیرمرد سر راه پله‌ی یکی از خانه‌های متروکه نشسته بود و از هر نفر صد تومان می‌گرفت و در عوض با چوبدستی‌اش ادای دوتار زدن در می‌آورد و عاشیقی می‌خواند.

ده کندوان

این عکس آن خانه‌ی متروکه‌ای است که پیرمرد سر راهش نشسته بود. به نظرم کسی که سعی کرده شکل ظاهری خانه را کمی امروزی کند و برایش تراس بسازد، از اصول مهندسی سر رشته‌ای نداشته. کارش باعث شده بود که صخره از بالا ترک بخورد و احتمالا دفعه‌ی بعد که به دیدن کندوان می‌رویم ببینیم که این خانه‌ی بخصوص ریخته، یا مجبور شده‌اند برای حفاظتش ستون‌ها حمال بزنند.

روستای کندوان

Written by علی گنجه ای

جون 15, 2008 در 10:36 ق.ظ.

نوشته شده در از سفر

Tagged with

8 پاسخ

Subscribe to comments with RSS.

  1. سلام
    خیلی تعریف این مکان شنیدم اما تا به حال موقعیتش پیش نیامد که ببینم فقط از عکس هاش لذت میبرم، ممنون.
    سلامت و پیروز باشی.

    jarchy

    جون 15, 2008 at 1:08 ب.ظ.

  2. دوباره سلام
    قبل از اینکه اجازه بگیرم لینکیدمت ببخشیدا.


    اختیار داری جارچی جان،
    اجازه ما هم دست شماست 😉

    jarchy

    جون 15, 2008 at 1:12 ب.ظ.

  3. ای بابا تو تا کندوان رفتی و تبریز نرفتی؟ بابا تبریز زیاد با اونجا فاصله ای نداره…این کوهی رو که هم نام بردی کوه سهند…آب چشمه اش رو من خوردم!…برای بیماریهای کلیوی خوبه…انشاه الله سفر بعدی به تبریز میریم اونجا…


    بابا از تبریز رفتیم کندوان دیگه
    منتها تبریز همه جاش بسته بود، هیچ جاییش رو بجز یه رستوران ندیدیم 😦

    کاپیتان مهرداد

    جون 15, 2008 at 2:01 ب.ظ.

  4. سلام – دیگه داره حسودیم میشه – سفرنامه تصویری خوب باورپذیرتره دیگه – عکس های غار قلعه کرد هم چشم در اولین فرصت .

    دینا

    جون 16, 2008 at 6:22 ق.ظ.

  5. علي خان گنجه‌اي شما احيانا طرفاي همدان و كردستان نرفتين كه يا لينك اين گزارشاتونو به ما بدين يا يه كم از اين راهنمايي خوبايي كه بلدين بكنين؟؟؟


    نه والله،
    زمان دانشجویی رفتم که نه عکساشو دارم نه یادمه چی به چی بود 😦

    ناشناس

    جون 16, 2008 at 11:07 ق.ظ.

  6. دستتون درد نکنه. زحمت کشیدید. مرسی که ما رو هم در سفر خودتون سهیم کردید !
    خوش به حال اینها که همچین جایی زندگی می کنند. این شهر و تکنولوژی که پدر ما رو درآورد. همین پیرمردی که می بینید، فکر می کنید چه غصه هایی تو زندگیش داره . مطمئنم از من یکی که خیلی آرامشش بیشتره .

    سورملینا

    جون 16, 2008 at 3:18 ب.ظ.

  7. دفعه بعد با هم می ریم

    mehrankarzari

    جون 17, 2008 at 3:47 ق.ظ.

  8. حدود دو ماه پيش سفري كاري داشتم به تبريز كه حسب علاقه به كندوان باعث شد كه به اتفاق دو نفر از همكارانم چند دقيقه اي برويم كندوان . اما متاسفانه آنچيزي كه ما ديديم همان چيزي است كه شما وصفش كرديد كه اگر بخواهم وصفش كنم سخن به درازا ميرود . اما فقط يك جمله :
    اي كاش مسئولين اين مملكت ارزش تاريخ و فرهنگ مارا مي فهميدند و ميدانستند كه اين اندوخته ها هويت ماست ، وجود ماست . با تشكر

    رستمي

    ژوئیه 23, 2008 at 2:45 ب.ظ.


بیان دیدگاه